در کافه مولانا به جز محمد و جلال نشسته بوده و قلیون عمری میکشیدیم. امردی بسیار صاف تا بغل مرا دید با خشونت روزبهانم را جلوی چشمانم آورد. با اینکه صورتش صاف صوف بود اما دلش لبریز و پر بود، می‌گفت چرا شما نویسندگان عارفدون یک طرفه به قاضی می‌روید، اگر مرد میدان هستید بگذارید امثال منی که سالها با سبیبل چخماقیان انواع مراودات داشته و در پله ۱۸ ام سلوک هستم از این مسلک و مرام و سلوک دفاع بنمایم. حرف حق میزد، عارفدون و عرفایش ضرب خورده سیبیل‌های چخماقی بودند اما او که نه سیبیلی داشت نه چخماقی! چرا نگذاریم حرفش را بزند، اگر برونش وام‌دار آنها نبود بالاخره حساب درونیش که پر بود. با علاقه وافر دخولش دادیم در جمعمان تا دفاعی در خور شأنشان داشته باشد، نامش را همچو مرادانش که نسل اندر نسل صاف‌‌کار بودند نامیدیم. ما هم هنوز نمی‌دانیم چگونه می‌خواهد صاف کند ما را، مسیرمان را، دهانمان را یا سلوکمان را پس #️⃣ ما که اعتقاد داریم هشتگهایش را نسلوکید اما اگر سرتان درد میکند و‌ وقت اضافه دارید و مثل ما احساس مسوولیت میکنید، پس بسولکید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ