‍ ❣برگے از خاطرات❣ 💌خاطره ای از همکار پاسدارشهید 💌علی_شاهسنایی همیشه صبح ها قبل از طلوع افتاب علی برای چند دقیقه میرفت یک گوشه که کسی نباشه و خلوت میکرد.🤔 وقتی میومد تو محل کار میدیدم که چشمهای قشنگش قرمز شده. می پرسیدم علی چی شده چرا انقدر چشمهات قرمز شده.⁉️ با همون حال خوشش سرش رو پائین مینداخت و میگفت حاجی چیزی نشده حساسیت فصلی دارم.🙃😑 بعد از مدتی فهمیدیم که چشمهای خوشگل علی هر روز صبح در خونه خدا مناجات میکنه و میخونه واسه ارباب بی کفنمون چقدر قشنگ بود حساسیت علی که تو همه فصلهای سال حالش رو عاشورایی میکرد و چشم سر قرمز بود ولی چشم دلش روشن تر از روز قبل😇 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093