بخشی از📕 کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم 🖍به قلم حاج قاسم سلیمانی ༻💙༻༺💙💙💙༻༺💙༺ از دور صدای فریاد مردان دِه را شنیدم. حاج‌عزیزالله، پیشاپیشِ همه، نگران شده بود و به استقبالمان آمده بود. تَبَر ظریف کَهْکُم بَرقه که در هر دعوایی فرقِ طرف مقابل را می‌شکافت، همراهش بود. با محبت خاصی گفت: «بچه‌ها، دیر کردید. نگران شدیم.» به‌سختی، نور چراغ‌های نفتی از داخل چادرها دیده می‌شد. گوسفندها بر اساس غریزه به‌سرعت تفکیک شدند و هریک به خانهٔ صاحب خود هجوم آوردند. صدای بع‌بع بره‌ها منظرهٔ زیبایی را به وجود آورده بود. قدرت خداوند را در این حرکت می‌دیدم. این حیوانِ بدون شعور را خداوند چگونه به‌قدر نیاز حقیقی، شعور به او داده است که در تاریکی مطلق، خانهٔ صاحب را و برهٔ خود را با هم تشخیص می‌دهد. برادر بزرگم حسین که حالا بعد از پدرم به‌نوعی خود را بزرگ‌تر می‌دانست و این بزرگ‌تری را سعی می‌کرد در امر و نهیِ عموماً زورگویانه به من اِعمال کند، به‌سرعت گوسفندها را شمُرد ببیند چیزی را در تاریکی از دست نداده‌ایم. این سرشماری از روی عدد نبود؛ بلکه از نام‌های خاصی که بر هر حیوان گذارده می‌شد، یکی‌یکی آن‌ها را دنبال می‌کرد: کله‌بور، مور، سرسیاه و... . کُماجدونِ سیاه مادرم کنار آتش بود که نشان از پخته‌شدن غذا می‌کرد. بوی خوشِ آن، شامه‌ام را تحریک می‌کرد. از بوی غذا می‌فهمیدم چیست: عدس‌پلوی مادرم حرف نداشت! سالی چند بار بیشتر برنج نمی‌خوردیم. شانس ما وقتی بود که مهمان داشتیم. سیدمحمد آمده بود. سید روضه می‌خواند. سالی سه تا چهار ماه خانهٔ ما می‌ماند. بهترین غذا مال او بود. پدر و مادرم خیلی به او احترام می‌کردند. با آمدن سید، ماها سیر می‌شدیم. با پدرم رفیق صمیمی بود. بعد از این که خرش را آب بُرد، دیگر کمتر خانهٔ ما می‌آمد. آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیرهٔ بزرگ ما، هیچ‌کس مثل مادر و پدرم مهمان‌نواز نیستند. همیشه در خانهٔ ما مهمان بود؛ درحالی‌که من و چهار خواهر و برادرِ دیگرم که دو تای آن‌ها از من بزرگ‌تر بودند، همیشه چشممان به جَوالِ آرد بود. مادرم خیلی دقت می‌کرد. بعضی وقت‌ها داخل آردِ گندم‌ها، آردِ جو و کَرو هم قاطی می‌کرد. بعضی وقت‌ها هم که مهمان نداشتیم، در هفته یکی‌دو وعده نانِ اَرزَن می‌پخت. آن روزها نان جو و اَرزَن نانِ فقرا بود. امروز بالعکس است. اگر پیدا شود، شاید نان اَرزَن و جو از نان گندم هم گران‌تر باشد. 🎈شادی روح سردار اسلام وشهدای مقاومت شهید محمد حسین یوسف الهی هرچقدر اردات دارید صلوات هدیه کنید ༻💙༻༺💙💙💙༻