میان دست هایت ، ردی از اعجاز می بینم
نگاه آتشینت را ، چو چنگ و ساز می بینم
اگر من شاعر شهرم ، تو دیوان غزل هایی
ز شهد هر دولب هایت ، شب شیراز می بینم
من از سرمای بی پایان ، بسانِ بیدمی لرزم
تو و آغوش و گرمایت ، دَمی دمساز می بینم
در این دنیای بی سامان، اگر اندک امیدم، هست
مرو از پیشِ چشمانم، تو را همراز، می بینم
🍃🌺🍃
♡
@arezohayeziba ♡