🔻دربارۀ حالِ کنونیِ عزت‌الله ضرغامی 🖋 مهدی جمشیدی ۱. ما با یک «نسلِ مدیریّتیِ فرسوده» مواجه هستیم که خسته شده‌اند، کم آورده‌اند، بیش از این نمی‌توانند، و شاید نمی‌خواهند مسیر انقلاب را ادامه بدهند. ازاین‌رو، «تظاهر به روشنفکری» می‌کنند تا شاید بدنۀ اجتماعی بیابند و کیسه‌ای برای آیندۀ سیاسی‌شان بدوزند. تصوّر کرده‌اند که مسیر قدرت، از رهگذر «چنگ‌کشیدن به چهرۀ ارزش‌ها» می‌گذرد و هرچه که «سیمای منتقدانه» از خود بتراشند و سخن باطل ببافند، بازار مخاطب‌شان، داغ‌تر و پُررونق‌تر خواهد شد. همان راهی را می‌روند که عدّه‌ای رفتند و چند صباحی بر کرسی قدرت تکیه دادند و اینک خانه‌نشین و متروک و مطرود هستند. مثال عینی‌اش علی لاریجانی. عاقبت خوش‌رقصی‌هایش برای جریان غیرانقلابی جز این شد که اکنون خاکسترنشین است و ورشکسته سیاسی به شمار می‌آید؟! ۲. اینان به این اندازه از حضور در قدرت، راضی نیستند. بیشتروبیشتر می‌خواهند. دیدید که چگونه صف کشیدند برای ریاست‌جمهوری. گویا بازنشستگی ندارند؛ اگرچه در قدرت هم که بودند، «نشسته بر کرسی» بودند، نه «ایستاده در میدان». چرخۀ باطل ساخته‌اند و سیری ندارند. معدۀ قدرت‌خواهی‌شان، بی‌اندازه اتساع‌پذیر است. اگر آیت‌الله خامنه‌ای از «چرخش قدرت» سخن نمی‌گفت و در بیانیۀ گام دوّم انقلاب، «جوانان مؤمنِ انقلابی» را به عرصۀ حکمرانی فرانمی‌خواند، بیش از اینها گرفتار این جماعتِ تکراری و تمام‌نشدنی می‌بودیم. ۳. کم‌کم دارند «ریزش» می‌کنند. چیزهای که می‌گویند، نشانگر «اتّفاقات باطنی»‌اشان است. امّا مسأله این است که سقوطِ «خودشان» را به «جامعه» نسبت می‌دهند و در لفافۀ «جانبداری از جامعه»، آن را «متهم» می‌کنند؛ متهم به عبور از ارزش‌های دینی و تفکّر انقلابی. می‌گویند جامعه، دیگر کشش انقلابی ندارد و از راه رفته، بازگشته؛ می‌گویند جامعه، دچار تغییر ارزشی شده؛ می‌گویند جامعه با انقلاب، زاویه پیدا کرده است. حال آن که این اوصاف و احکام، جملگی بازگویی حال درونیِ خودِ اینان است و نه جامعه. «خودشان» را توصیف می‌کنند، امّا رندانه و زیرکانه، سقوط و ریزش خودشان را به «جامعه» نسبت می‌دهند. شده‌اند «زبان جامعه». می‌هراسند از این‌که بگویند «ما» استحاله شده‌ایم. می‌خواهند جامعه را نیز در انحطاط فکریِ خویش، «سهیم» و «شریک» کنند تا هم خود را توجیه کنند و هم دستاویزی برای فشار بر حاکمیّت بیایند. همان سخن حجاریان است؛ فشار از پایین ... . ۴. هنوز درنیافته‌اند که مردم، الگوی مدیریّتیِ «حاج‌قاسم سلیمانی» را می‌پسندند که با وجود حضور چهل‌ساله «در قدرت»، هیچ‌گاه «بر قدرت» نشد و ایدئولوژی‌ انقلابی‌اش رقیق نگشت. نمی‌فهمند «عیان‌سازی وابستگی به ارزش‌ها»، فضیلت نه نقطۀ ضعف. البتّه حتّی برای توجیه خویش، دست تصرّف و تحریف به سوی حاج‌قاسم نیز دراز کردند تا او را «غیرانقلابی» و «منتقد» جلوه بدهند، امّا در همان آغاز راه، آیت‌الله خامنه‌ای برآشفت و گفت عدّه‌ای سعی نکنند وی را «زاویه‌دار با انقلاب» و «بریدۀ از ارزش‌ها» نشان بدهند؛ چراکه وی یک «انقلابی اصیل و ریشه‌دار» بود. حاج‌قاسم، آکندۀ از «محبّت» و «خوش‌بینی» و «ملاطفت» بود، امّا برای «جذب مخاطب به سوی ارزش‌ها»، نه برای «سیّال‌سازی ارزش‌ها» و «نسبی‌کردن مرزهای انقلابی». درونِ حاج‌قاسم، سرشار از «جزمیّت» و «قطعیّت» بود، ولی در عین حال، «گفتگو» و «مدارا» می‌کرد و اهتمام بر «جذب» داشت. در آنجا نیز که حس می‌کرد کسانی به‌طور عامدانه در پی «تقابل با انقلاب» هستند، ابرو در هم می‌کشید و چشم می‌دراند و با عتاب و تلخی سخن می‌گفت؛ چنان‌که با حسن روحانی چنین کرد و او را به عقب راند. حاج‌قاسم سلیمانی، هم «دافعه» داشت و هم «جاذبه». ۵. جمله‌ای که ضرغامی نوشته، وی را در وادی «خواص اغواگر» نشانده است. می‌خواهد «واقعیّت اجتماعی» را تحریف کند؛ همان واقعیّتی که مردم در متن آن زندگی می‌کنند؛ آن هم در اوج جنگ روایت‌ها. در واقع، مرتکب خیانت جنگی شده و از پشت، خنجر زده است. چون می‌داند «بازی روایت»، کارساز و فتنه‌افکن است، بر آن است که «بازی‌سازی» کند و خود را به «دیگری‌های گذشته»، نزدیک سازد. در پی «جایابیِ جدید» است برای آینده‌ای که دور نیست. نیاز دارد به چهرۀ تازه و متفاوت با گذشته. این «نیاز سیاسی»‌اش را درک می‌کنم، و نه‌فقط من، که هر مخاطبی می‌فهمد او در چه مداری و با چه هدفی به حرکت درآمده است. ازاین‌رو، کسی او را «باور» نخواهد کرد و این مواضع، حاصلی نخواهد داشت جز فروغلتیدن در مرداب انزوای سیاسی و حاشیه‌نشینیِ اجتماعی. گوارای وجودش این‌همه بی‌تدبیری در تدبیر خویش. ۶. بسیجی‌ها و انتظامی‌ها در خطّ مقدّمِ نبرد، مظلومانه در خون خویش غوطه‌ور می‌شوند و اینان در پشت جبهه، گرای پیشروی و نقطه‌زنی به رسانه‌های دشمن می‌دهند. آقای رئیسی، قصد عزلِ این منصوبِ نابجا را نداری؟!