دویدم و دویدم
به کربلا رسیدم
میون باغها
یه دونه غنچه دیدم
اسمش چی بود رقیه
یه دختر سه ساله
تو دست اون یه گل بود
گل قشنگ لاله
منم شدم شاپرک
رو دامنش نشستم
گفتم رقیه جونم
منم دوست تو هستم
من شنیدم دشمنا
دل تو رو شکستن
بال و پر شما رو
با قفل کینه بستن
رقیه جون پر بزن
برو به آسمونها
منتظر تو هستن
چشمای ناز بابا
#شعر کودکانه حضرت رقیه