-خیر باشه آقای ذاکر! چه قصور و تقصیری از ما سر زده؟ -شما که می‌دونستین مسجد ما چقدر مهمه. چرا این جوانکِ آخوندنما رو فرستادین؟ -والله بالله من هر چی گفتم، کسی حرف منو گوش نداد. چی شده حالا؟ گند بالا آورده؟ -گَند مالِ یه ساعتشه. -میدونم. میدونم حاجی. دل ما هم از دست همچین طلبه‌هایی خونه. مطمئنم دل امام زمان هم خونه. -من کاری به این چیزا ندارم. پاشو بیا از امشب مسجد ما! مسجد خودتم میگم یکی دیگه بره تا چراغش خاموش نشه. -نمیشه قربونت برم. نمیشه حاجی. حوزه نمیذاره! حاجی خلج نمی‌ذاره. -پس من چیکار کنم؟ ما دیگه نمی‌تونیم این داود رو تحمل کنیم. این خیلی مشکل داره. -والا چی بگم. فقط یه راه داره. -چی؟ بگو خب! - ببین حاجی! اگه ازش جرم خاصی سراغ دارین، مستقیم برو دادسرای ویژه روحانیت تا دخلش رو بیارن! اما اگه فعلا چیزی ازش نداری، برو حوزه. رو پیشِ حاجی خلج. برو با حاجی خلج ببند. طلبکار باش ازش. بگو چرا اینو فرستادی؟ از حوزه فیتیله‌اش رو بکشی پایین بهتره. دیگه تا عمر داره قد راست نمی‌کنه. -ای ول. راست میگی. اگه از حوزه بزنیمش بهتره. دیگه حوزه تاییدش نمی‌کنه و هیچ‌کس و هیچ‌جای دیگه راهش نمیدن. -آره. برو بگو آبرو حوزه داره میره. علما رو آبروی حوزه حساسن. -آره. راس میگی. خوب شد واست زنگ زدم. دستت درد نکنه. راس میگفتن که آخوند رو باید به آخوند واگذار کرد! -زنده باشی. بازم من درخدمتم. علاقه خاصی هم به این مسجدی که هستم ندارم. وقت و دانش ناقابلی دارم که گرفتم کفِ دستم و هر جا تکلیف باشه میام. -حواسم هست. گزینه ما خودتی دلاور! -کوچیک شمام. این را گفتند و قطع کردند. ذاکر گرفت که باید آب را از سرچشمه گل‌آلود کرد. پاشد رفت حوزه. 🔶حوزه علمیه🔶 ذاکر در دفتر حاج آقا خلج نشسته بود. روبروی یکدیگر. حاج آقا خلج مثل همیشه با ادب و متانت، سرشان را پایین انداخته و تسبیح کوچکی در دست داشتند و هر از گاهی به چهره ذاکر نگاه می‌کرد. ذاکر سخنش را اینطور شروع کرد: «ما همیشه مدیون زحمات علما و مراجع و روحانیت بودیم. از قدیم الایام، مردم با روحانیت مانوس بودند و درِ خونه علما به روی همع باز بوده. مثل خودتون. مثل مرحوم ابوی که خدا روحشون رو شاد کنه. من یادمه که بچه بودم و ابوی شما چه منبرها می‌رفتند و چه موعظه‌ها می‌کردند.» حاجی خلج گفتند: «تشکر. خداوند ارواح همه علما و گذشتگان را شاد کنه.» ذاکر: «ان‌شاءالله. بله. عرض می‌کردم. ما همیشه مدیون زحمات علما بودیم. علما پناه مردم و دین بودند. اما الان نمیدونم چه اتفاقی افتاده که باید در مسجدی که چندین قرن تاریخ داره و جاپایِ علما و بزرگان هنوز از اون مسجد خشک نشده، باید صدای کف زدن و جیغ بچه‌هایی بشنویم که اصلا معلوم نیست طهارت می‌گیرن یا نه؟ میان نماز جماعت اما مشخص نیست که وضو دارن یا نه؟ حالا خودشون هیچ. بابا و مادراشون با اون سر و وضع و جلافت و بی‌حیایی رو چیکارشون کنیم؟» حاجی خلج هیچی نگفت و حتی سرش را هم تکان نداد. گذاشت ذاکر خوب حرفایش را بزند. ذاکر گفت: «حاج آقا جان! شما بزرگ ما هستین. منو هم می‌شناسین. زیر منبر خودتون بزرگ شدم. آدم‌شناسم. بالاخره یه عمر کار کردم و میدونم کی چی کاره است و کی چی کاره نیست. اگه نظر منو بخواید، این آقا داود اصلا این کاره نیست. ینی کلا تو خط من و شما و علما نیست. رفتار و افکارش خطرناکه. کاش از اولش با من مشورت کرده بودین تا ریز و درشتشو بریزم رو دایره و بفهمیم داود کیه! این آقا داود نه تنها انقلابی نیست بلکه مسئله داره. تو خط مستقیم نیست. کاراش همش شبهه داره. حتی خوفِ این وجود داره که ای چه بسا نفوذی باشه.» @Mohamadrezahadadpour ادامه👇👇