مثنوی عطش آسمان تاب نیاورد و پراز باران شد غم هفتاد ودو لاله به دلش مهمان شد دیدن گود ترین جای زمین غمگین است بار خون می برد این قافله وسنگین است رسته بر پیکر این دشت همه سر نیزه سر خورشید ترین مرد زمین بر نیزه بر لب تشنه ی این رود قمر می آید هان ببینید که دستان بشر می آید هان ببینید علمدار که آب آورده مشک،بی دست چگونه ست که تاب آورده ! شمر بر منبر تزویر مسلمان شده است معرکه خالی واو نیز رجز خوان شده است دیدن حرمله وتیر ... قیامت شده است هان رقیه که شده پیر... قیامت شده است پیر کردهست زمین را غم لالایی او زخم لب های ترک خورده ی بابا یی او خطبه خوانده ست مگر اینکه جهان می لرزد  شانه های همه ی فرشتگان می لرزد کاخ شام از غم این خطبه خراب است خراب مثل کوفه زده اهلش خودشان را بر خواب مسلم است اینکه  سر دار اذان میگوید اَشهَد اَنَِّ حسین َ ... به جهان می گوید  اَشهَد اَنَِّ امام شهدا مظلوم است اَشهَد اَنَِّ رقیه که دلش معصوم است اَشهَد اَنَِّ که زینب دل خونین دارد  کربلا تا به ابد قصه ی غمگین دارد فاطمه ناظری ▪️t.me/artskermanshah ▪️eitaa.com/artkermanshah ▪️instagram.com/art.kermanshah.ir ▪️www.artkermanshah.ir