خانه کاغذی🪴🪴🪴 کمی که نشستیم. مهیار از ان سوی باغ امد. سلام کرد و سرجایش ایستاد نازنین ارام گفت کیه؟ من هم ارام گفتم نگهبان نازنین نفس پرصدایی کشیدو گفت بگو بره اونطرف ادم معذب میشه. نگهبانی از چی داره میده؟ خندیدم و گفتم نمیدونم بگو بره ولش کن ایستاده چیکارش داری؟ پشتش به ماست. کمی مکث کردم. از اینکه امیر بگوید چرا به حیاط رفتی میترسیدم برای همین گفتم خیلی سرده بیا بریم تو نه سرد نیست هواخوبه من دارم میلرزم برخاست و گفت پاشو بریم. تو . داخل خانه شدیم.کمی بعد بهزاد و امیر هم امدند. به اتاق خواب رفت. من همچنان در اشپزخانه بودم. به دنبالش به اتاق خواب رفتم و گفتم امیر تی شرتش را مرتب کرد و گفت بله من نمیخواستم اینکارو کنم ولی باور کن تو شرایطی گیر افتادم که نمیدونستم باید چیکار کنم؟ از گوشه چشم به من نگاه کرد و گفت چیکار کردی؟ دستانم را بهم مالیدم و گفتم نازنین گفت تو خونه دلم گرفته بریم تو حیاط مکث کردم امیر همچنان مرااز گوشه چشم نگاه میکرد من گفتم چون تو گفته بودی نرو من نمیخواستم برم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم؟ دنبالش رفتم تو بهار خواب نشستیم یکم بعد گفتم سردمه اوردمش تو خوب الان مشکلت چیه؟ اخه تو گفته بودی تو حیاط نرو با خودم گفتم الان بیای بفهمی ناراحت میشی که چرا حرفتو گوش ندادم. پوزخندی زدو گفت واسه تو که کاری نداره با کوچکترین اعتراض من هرچی از دهنت در میاد بگو که خالی بشی . اعتراض من ناراحتت میکنه؟ به طرفش رفتم و گفتم امیر... ابرو بالا دادو گفت تو اگر. من برات ارزش داشتم جلوی خدمتکار خونه م سکه یه پولم نمیکردی فکری کردم و گفتم من تورو سکه یه پول کردم؟ به نظرت با حرفهایی که جلو اعظم خانم زدی چیکار کردی؟ تو اگر اعظم خانم برات مطرحه چرا جلو اون با من این رفتارها را میکنی؟ اولا الان مهمون تو خونمونه نمیخوام بحث کنم باهات البته اگر تو قصد سو استفاده از شرایط را نداری. در ثانی بگذار بهت بگم که بدونی من فهمیدم یه وقت هوا ورت نداره که خیلی زرنگی . من متوجه شدم اعظم خانم بهت گفته من دوربین خونه رو با گوشی نگاه میکنم. تو نه دست به گوشی من زدی و نه حدس زدی. علت لاپوشونی صبحت هم این بود که اعظم خانم گردن نگیره دستت رو بشه . داری واسه خودت تیم درست میکنی؟ عجب ادم زرنگی مقابلم بود چشمانم گرد شد و گفتم تیم؟ اره. داری تیم تشکیل میدی که جلو من قد علم کنی؟ اعظم خانم و مثلا نمک گیر میکنی که من خودمو به اب و اتیش زدم تو اخراج نشی که از این به بعد اعظم خانم تو مشتت باشه اره؟ کور خوندی این راهها که داری میری و من قبل تو رفتم. شالم را کمی جلو کشیدو گفت اولا شالتو درست بپوش یه تار موت نباید بیرون باشه . دوما جوجه رنگی حالا ها مونده که تو بتونی منو دور بزنی . عوض اینکه دنبال جبهه درست کردن باشی و بخوای واسه خودت ارتش جمع کنی رو راست دل به دل من بده تا دنیارو به پات بریزم.