خانه کاغذی🪴🪴🪴 سوار ماشین شدیم این رفتارهای امیر بدتر مرا کلافه میکرد. به خانه که رسیدیم به اتاق خواب رفتم دوش گرفتم و لباسهایم را عوض نمودم. از اتاق خارج شدم بهزادو نازنین نشسته بودند. رو به انها گفتم امیر کو؟ بهزاد گفت نمیدونم. رفت بیرون استرس گرفتم نکند که امیر برای دعوا رفته. موبایل هم نداشتم که با او تماس بگیرم. نگاهم را در ویلا گرداندم و گوشی تلفن را دیدم به طرفش رفتم شماره او را گرفتم کمی بعد گفت بله امیر تو کجایی؟ جلو اونها تابلو نکن بگو اومده خرید. پیش مصطفی م الان میام باشه ارتباط را قطع کردم.کمی بعد امیر با یک مشما غذا امد نهار را که خوردیم بهزاد و نازنین مسئله ایی را بهانه کردند و از خانه رفتند. به محض رفتن انها رو به امیر گفتم الان با این فرزاده میخوای چیکار کنی؟ سر جریان رامسر ازش شکایت کردم. خوب تو از اون شکایت کردی اونم میگه تو بیست و چهارساعت حبسش کرده بودی تو خونه الکس و بعد هم بازوشو سوزوندی اون شکایت کرد منم کشوند دادگاه اما من گردن نگرفتم. نتونست ثابت کنه من اینکارو کردم. پرونده بسته شد اگر یکی از این دور و بری هات بگن چی؟ از این ماجرا بجز من و مصطفی و تو کسی خبر نداره خوب مصطفی اگر بگه؟ پوزخندی زدو گفت مصطفی نمیگه . خوب چرا اینکارهارو میکنی ؟ من که جریان و کامل برات تعر یف کردم چرا باز این حرف و میزنی از اول نباید به این مسائل پا بگذاری بحث های تکراری نکن خواهشا کار من وصول مطالباته مگه از پرونده اون دختره چقدر گیرت اومده؟ هیچی. از اون پول نگرفتم . من بخاطر اینکه یه زن به خاطر بی پناهی مجبور نشه تن به این کثافت کاری بده اینکارو کردم پشیمونم نیستم. تو نگران نباش تموم میشه چطوری میخواد تموم بشه امیر؟ ما اسایش نداریم. نمیتونیم یه مسافرت بریم.