_بچه نیست مرجان، من و خر فرض کردید ؟ عسل را هل دادم کنار هم قرارشان دادم و گفتم _چه فرقی باهم دارن؟ هم قد و هم هیکل همه ساکت شدند مرجان به چشمان من خیره ماندو گفت _یه فرقی هست که من نمیخوام جلوی ریتا بگم. ریتا با جیغ گفت _چه فرقی؟ شهرام مداخله کردو گفت _صداتو بیار پایین، مردم دارن نگاهمون میکنند از سفره خانه خارج شدیم مرجان بدنبال من امد کنار ماشین روبه عسل گفت _تو برو پیش شهرام سپس نفسی کشیدو گفت _عسل و ریتا باهم قابل مقایسه نیستند فرهاد، عسل خیلی زیباتره و این مسئله باعث شده ریتا شدیدا بهش حسودی کنه مدام از من میخواد موهاشو رنگ کنم،گله میکنه میگه اگر تو موهای منو نزده بودی منم الان موهام بلند بود، منو ببر اکستنشن کن ، برام لنز ابی بخر ، ریتا بچه س تو وارد بازی کودکانشون نشو _من با ریتا کاری ندارم _پس چته؟ عسل داره از ترس سکته میکنه _هزار بار بهش گفتم موهاشو اینطوری نریزه بیرون _زیاد داری سخت گیری میکنی _چه سختگیری کردم؟ اونهمه موی رنگی رو ریخته روی مانتوی مشکیش که خودنمایی کنه ، که به من بفهمونه خواهان داره، من بچه نیستم که سپس سیگاری روشن کردم و گفتم _الان میبرمش خونه موهاشو اندازه موی بقیه میکنم ، اینطوری دیگه ناراحتی پیش نمیاد ، یاد میگیره حرف گوش کنه. _زنته روش حساسی اره؟ _بی غیرت نیستم که جلوی روی من بیان قربون صدقه ش برن _تو درست میگی فقط نمیدونم ستاره زنت نبود با اون وضعیت میگشت؟ خشمم فریاد شدو گفتم _گور بابای ستاره سپس از مرجان فاصله گرفتم و گفتم _عسل، بیا بریم مرجان در ماشین را باز کردو گفت _منم باهاتون میام کارهای مرجان کلافه ام کرده بود کامی از سیگارم گرفتم نگاهی به عسل که هنوز ایستاده بود انداختم و به سمتش رفتم شهرام مقابلم ایستادو گفت _چه مرگته فرهاد ؟ شبمونو زهر مار کردی. چه غلطی کردم اومدیم اینجا. همین بیرون تا ماشینتو دیدم باید راهمو کج میکردم میرفتم . سیگارم را زیر پایم له کردم وگفتم _میشه تو زندگی من دخالت نکنید شهرام فکری کردو گفت _نه نمیشه، تو با مرجان برو خونتون منم عسل و میارم . با اخم رو به عسل گفتم _اگر همین الان نری سوارماشین بشی اون روی سگمو میبینی عسل کیفش را از روی ماشین برداشت و و از سمت مخالف من به سمت ماشین رفت و روی صندلی عقب نشست