خانه کاغذی🪴🪴🪴 نگاهی به مصطفی انداختم سرتاسفی تکان داد امیر مچ در. فته م را گرفت هینی کشیدم و به دنبالش راهی شدم. سوار ماشین شدم. خودش هم نشست صدای نفس هایش را میشنیدم. با فریاد گفت مگه بهت نگفتم با مصطفی یک کلمه حق نداری حرف بزنی؟ دست سالمم را مقابل دهانم گرفتم و به در چسبیدم . امیر تکانی به بازویم داد همان که با کمربند زده بود. از درد در خودم مچاله شدو به مصطفی که به ما نگاه میکرد نگاهی انداختم. با پهلوی دستش انچنان توی بازویم کوبید که نفسم بند امد و احساس کردم دستم از کار افتاد.‌ محکم و با جذبه گفت با مصطفی یک کلمه هم حق نداری حرف بزنی یعنی چی؟ دستم را با همان دست در رفته م گرفتم و گفتم امیر بخدا من هیچ تقصیری نداشتم. باور کن من فقط اومدم ..... خفه شو فروغ . هیچی جز جواب به سوالم ازت نشنوم. بهت گفتم حق نداری با مصطفی حرف بزنی . گفتم یا نگفتم؟ سرتایید تکان دادم . امیر گفت حرفهای منو به چیت حساب کردی؟ اشتباه کردم صبح دیدم واسه نازنین طراحی کردی ندیده گرفتم؟ اجازه میدی توضیح بدم؟ اول جواب سوالهامو بده بعد توضیح میدی. مگه اونروز با کمربند نزدمت و بهت نگفتم جلوی دیگران نباید گریه کنی پس چرا وایسادی جلوی مصطفی با گریه التماس میکنی؟ یه جریانی تو بانک شد که... هر اتفاقی که افتاده . بهت گفته بودم جلوی دیگران گریه ممنوعه. میزاری منم حرف بزنم؟ ماشین را روشن کردو گفت اینجا جلوی مردم زشته تو حرف بزنی. الان میریم خونه اونجا حرفهاتو بزن. انگار تمام وجودم ریخت به حالت التماس گفتم امیر بگذار من توضیح بدم اگر مقصر بودم بعد... میریم خونه اونجا اینقدر وقت هست که توضیح بدی . عجله نکن دستانم را مقابل صورتم گرفتم و باهق هق گریه گفتم با من اینجوری نکن . بخدا خیلی میترسم. پوزخندی زدو گفت از چی میترسی؟ از من میترسی؟ اگر ترس حالیت بود نافرمانی نمیکردی. امروز منه احمق گول چشمهاتو و این مظلوم بازی هاتو خوردم . از غلطی که کرده بودی گذشتم. اونوقت تو بی لیاقت پنج ساعت بعد یه غلط دیگه کردی.