خانه کاغذی🪴🪴🪴 وارد خانه شدیم. بیشتر ترسم در راه از این رود که مبادا امیر من را به خانه الکس ببرد.‌همینکه به طرف خانه هدایتم کرد جای شکرش باقی بود.‌ وارد خانه که شدیم رو به اعظم خانم گفت شما برو تو حیاط اعظم خانم بی چون و چرا اطاعت کرد به محض خروج او امیر گفت با مصطفی حرف نزن یعنی چی فروغ؟ به او خیره ماندم کمی عقب رفتم و به دیوار تکیه کردم. صدایش را بالا بردو گفت لالی؟ سرم را پایین انداختم و گفتم تو بانک ..... فقط جواب منو بده با مصطفی حرف نزن یعنی چی؟ به چشمانش نگاه کردم و گفتم یعنی حرف نزنم. اینو میدونم. اما مجبور.... جلوی دیگران حق نداری گریه کنی یعنی چی؟ چانه م لرزیدو گفتم از اینکه یه ادم بی دفاع گیر اوردی جونشو بلرزونی داری لذت میبری؟ خفه شو فقط جواب سوال منو بده یعنی گریه نکن واسه نازنین حق نداری کار کنی یعنی چی؟ همه اشتباهات منو بچسبون بهم که .... فقط جواب سوال منو بده یعنی چی؟ به امیر خیره ماندم و واقعا نمیدانستم باید چه بگویم. با ان نگاه وحشتناکش خیره در چشمان من ماند. طوریکه منتظر جواب سوالش است سری تکان داد و گفت بگو. چی بگم؟ تا نگذاری توضیح بدم جوابتو نمیگیری. چون تو خیلی ادم دروغ گویی هستی نمیخوام از تو بشنوم تو بانک چه خبر بوده. در راباز کرد از داخل ایوان داد زد مصطفی کمی بعد صدای مصطفی امد بله امیرخان بگو چه خبر بوده؟ مصطفی از سیر تا پیاز تمام واقعیت را گفت