#پارت69
موهایم را بالاجمع کردم و بافتم مانتو و شلوار مشکی ام را پوشیدم و شالم را روی سرم انداختم خوشبختانه از دعوای دیشب اثری روی صورتم نبود فرهاد وارد خانه شدو گفت
_بریم؟
_من اماده ام
_وسایل بر نداشتی؟
_چی بردارم؟
_دودست لباس بردار شهرام و مرجان هم میان ، یکی دو روز بمونیم
کیفم را زمین گذاشتم ، فرهاد چمدان را از بالای کمد پایین اورد لباس هایمان را جمع کردم ، فرهاد روبرویم ایستاد ترس وجودم را گرفت ارام گفت
_چرا گفتی بعدا بریم؟
به چشمانش خیره ماندم فرهاد تکرار کرد
_چرا؟
_اخه بریم کجا؟
_شناسنامتو بیاریم دیگه
کمی مکث کردم وگفتم
_شما مطمئنی میخوای منو بگیری؟
فرهاد از سوالم جاخوردو گفت
_اره ، چطور مگه؟
_وقتی به من اعتماد نداری چرا میخوای اینکارو کنی؟
_این حرف و کی یادت داده؟
_هیچ کس یادم نداده
_مرجان یادت داده؟
_نه
فرهاد ساکت شد من ادامه دادم
_شما فکر کن کسی یادم داده، جوابمو بده، میخوای منو بگیری هرشب کتکم بزنی؟
قیافه فرهاد حق بجانب شدو گفت
_من توی این یک ماه روی تو دست بلند کردم؟
_ولی دیشب اینکارو کردید
_خودت باعث شدی
سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد گفت
_راه بیفت بریم