#پارت76
شهرام گفت
_ماهی از کجا اوردید ؟
_مامان و عسل با ماشین عمو رفتند بازار منو نبردن
شهرام اخمی کردو سپس لپ ریتا را کشید با زبان کودکانه گفت
_چرا دخمل منو نبردن؟
_مامان گفت سری پیش فضولی کردی عمو عسل رو دعوا کرده الان تنبیهی
شهرام سرش را چرخاند بدنبال من بود ،نگاهمان با هم تلاقی کرد.ریتا نزدیک من امدو گفت
_عمو باهم رفتند ، موهاشم بیرون بود، دیرهم امدند.تازه....
شهرام صدایش رابالا برد و گفت
_ ریتا ساکت شو
ریتا نزدیکم شدو گفت
_ با مامان داشتند پشت سر تو حرف میزدند ، عسل میگفت.....
شهرام بلوز ریتا راگرفت اورا به سمت خود چرخاند وگفت
_دهنتو ببند، از فضولی و خبر چینی بدم میاد
ریتا با پر رویی گفت
_میخوام با عموم حرف بزنم
_داری دوبهم زنی میکنی
_نخیر میخوام به عموم بگم پشت سرش داشت میگفت وحشیه
ریتا باسیلی ارام شهرام ساکت شد
تچی کردم ریتا را در اغوش گرفتم و گفتم
_شهرام؟ این چه کاریه؟
شهرام بازوی ریتا را تکان دادو گفت
_فضولی موقوف ، توروی من وایسادن موقوف....
کلام شهرام را قطع کردم و گفتم
_ولش کن برو اونور، اصلا خودم میبرمش یه دوری باهم میزنیم
شهرام دستم را خواندو گفت
_نخیر بچه منو لطفا خبر بیار و خبر ببر نکن، دونفر ادم باهم صحبت کردند ،یه چیزی بهم گفتند چه معنی داره خبر میاره؟
ریتا با گریه گفت
_ تو بخاطر عسل منو زدی؟
_من بخاطر فضولی زدمت، بخاطر اینکه به حرف پدرت اهمیت ندادی زدمت، اگر باز هم فضولی کنی میزنمت، اگر بری جایی که منم نباشم فضولی کنی و من بعدا بفهمم کار تو بوده بازم میزنمت ،