⚠️او یوسف نبود،ما هم یوسف نیستیم! مى خواستم ازدواج كنم، ولى پدرم مى گفت: هر موقع درس خارج رفتى زن بگير. ديدم به هيچ صورت قانع نمى شود، اثاثيه را از قم برداشتم و به كاشان نزد پدرم آمدم. او گفت: چرا آمدى؟ گفتم: "درس نمى خوانم! شما حاضر نمى شوى من ازدواج كنم." خلاصه هر چه به خيال خويش مرا نصيحت كرد اثر نگذاشت. بعضى از آقايان را ديد كه مرا براى درس خواندن نصيحت كنند، من هم بعضى ديگر را ديدم كه او را براى موافقت به ازدواج من نصيحت كنند. تا اينكه يك روز به پدرم گفتم: يا به من بگو ايمانت مثل يوسف است، يا بگو گناه كنم يا بگو ازدواج كنم. سرانجام موفّق شدم. 📚 خاطرات استاد قرائتی 🆔 @asanezdevag