#تجربه_من ۳۸۴
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#قسمت_چهارم
هفت سال گذشت. هرچند روحم کمی آرام گرفته بود به بچههای مسجد و فرهنگسرا، اما درد جسمم، باعث میشد فعالیتم هر روز، کمتر و کمتر بشه...
مجرد بودنم هم ناخودآگاه کلاسهام رو محدود کرد، چون حس میکردم دخترهام پسزمینه ذهنشون میپرسن «آیا خوب بودن، باعث تنها موندن نمیشه؟! مثل شما...»
تا اینکه یک روز، در حالیکه از شدت درد، بیحال، افتاده بودم کف اتاق و فکر میکردم به اینکه انگار تا ابد این درد خواهد ماند، پیامی از طرف دوستم دریافت کردم: «یک آقای طلبه که دو دختر پنج و یازده ساله داره، مدتیه از همسرش جدا شده. مورد خوب براشون سراغ دارید؟» آیا فرج رسیده بود؟ نوشتم: «خودم باهاشون صحبت میکنم. اگر به هم میخوردیم که خودم میپذیرم، اگر نه، مورد مناسب پیدا میکنم إن شاءالله.»
دوستم بعدها گفت که خیلی دلش میخواست این مورد رو به خودم معرفی کنه، اما ترسیده بود ناراحت بشم. چون او هم من رو زیادی سطح بالا دیده بود، اما...
بعد چهار سال اذیتهای روحی، به اضافه هفت سال دردهای جسمی و روحی،
۹ دی ۱۳۹۶، بعد از بازگشت از تجمع ۹ دی در مصلای تهران، در کافه نخلستان مؤسسه اوج، با آقایی طلبه، پشت یک میز نشستم. ایشون به رسم احترام، کتابی رو که درباره حضرت زهرا سلامالله علیها نوشته بودن، با خودشون آورده بودن تا حضرت براشون مادری کنن؛ و چه نیکو مادری...😌❤️
جالب اینجا بود که جدایی ایشون از همسر سابقشون هم دقیقا مثل مسئله من بود و همین باعث شده خیلییییی همدیگه رو درک کنیم و قدر هم رو بدونیم.😍😍😍
الحمدلله
۱۲ بهمن ۱۳۹۶، در حرم امام خمینی(ره)،
به محض اعلام لحظه ورود حضرت امام به ایران و جاری شدن آهنگ ماندگار فیلم محمد رسول الله در فضا، در گوشهای خلوت، خودمون، عقدمون رو خوندیم...😊💞😊
شب ۲۲ بهمن، یه مراسم عقد کوچک، با حضور بزرگترهای فامیل گرفتیم،
ساعت ۲۱، پشت بوممون رو هم رفتیم و الله اکبرمون رو گفتیم و
۲۲ بهمن هم راهپیمایی...
قرار عروسی رو برای ۱۲ فروردین گذاشته بودیم و میخواستیم تو یه حسینیه، یه جشن کوچیک داشته باشیم، منتها چون افتاد روز دوم اعتکاف، به عنوان مبلّغ، راهی یزد شدیم و بعد از حضور در مراسم مساجد مختلف شهر یزد در سه روز اعتکاف، راهی مشهد شدیم و از اونجا مستقیم به خونه خودمون رفتیم.
وسایل زندگیمون رو هم حقیقتا در حد ضروریات، بخشی رو همسرم داشتن و بخشی رو خودم داشتم، خرده ریزی هم تهیه کردیم، همه کالای ایرانی، و زندگی رسما آغاز شد.😃😃
شب و روز مبعث هم، تو دو تا مهمانی که تو خونه ۴۵ متری خودمون برگزار شد، همه اقوام رو دعوت کردیم و ولیمه مستحب عروسی رو هم ادا کردیم. غذای مهمانی رو هم خودم، با کمک مادرم و خواهرام پختیم.
یک ماه بعد، باردار شدم و خدای مهربون، در آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب امام روحالله، یعنی ۱۱ بهمن ۹۷، آقا محمدروحالله رو به ما هدیه کرد... فرزندی که نطفهاش، حقیقتا جز به عشق اجرای فرمان ولی بسته نشد...
البته ثبت احوال اجازه ثبت اسم سه جزئی رو نداد و ما ناچار شدیم در شناسنامه به روحالله اکتفا کنیم، هرچند برای ما همون محمدروحالله شد...😍
فرزند دوم من، و فرزند چهارم همسرم متولد فروردین ۱۴۰۰ و نیمه شعبان بود...
👈ادامه دارد...
🆔
@asanezdevag