🔻 ظرافت مدرس/ مرد سیاسی! آخه حالا وقت نماز بود؟!! ✍جلسه تشکیل شد. مدرسِ می‌دانست اگر فقط یک نفر از وکلا را نتواند با خودشان همراه کند، سلیمان‌ میرزا (جبهه مخالف)، کار خود را خواهد کرد و دولت سقوط میکند. ممکن است همین یک عدد رأی وکیل احمقی (که خودش قیمت آن را نمی فهمد) به قیمت بقاء یا سقوط دولت ختم شود قوام‌‌السلطنه هم عقیده با مدرس، حاضر بود این یک رأی را به ده‌هزار تومان بخرد، ولی وقت گذشته و بازار تعطیل شده بود سلیمان‌میرزا و دار و دسته‌اش خوشحال با دمشان پسته می‌شکستند. در این اثنا فکری از دِماغ مدرس تراوش کرد. او با یک تردستی ماهرانه دولت را از سقوط نجات داد. اما حالا به ادامه ماجرا توجه کنید: د‌ر آن دوره، بیان‌الملک نماینده مردم اراک بود. او پیرمرد بیچارۀ فلک‌زده‌ای بود که فقط با ۱۵۰ رأی وکیل شهر اراک شده بود. این وکیل ساده‌لوح در تمام دوره مجلس فقط تسبیح می‌گرداند و صلوات می‌فرستاد و چون قوام‌السلطنه به او توجهی نمی‌کرد، در صف مخالفین دولت نام‌نویسی کرده بود. موقع عصر بود و وقت رأی گرفتن نزدیک. در این اثنا مدرس از جا برخاست و با اشاره به بیان‌الملک حالی کرد که می‌خواهد برای نماز عصر برود. بیان‌الملک هم برای آنکه مبادا وقت نماز بگذرد، برای نماز خواندن بیرون رفت. مدرس بلافاصله توسط یکی از پیشخدمت های مجلس قفلی تهیه کرد و سپس با بیان‌الملک به یکی از اتاق‌های زیرین مجلس برای اداء نماز رفتند. مدرس که مقصودش نماز نبود و فقط می‌خواست بیان‌الملک را مشغول کند و شاهکار خود را به خرج دهد، دقیقه به دقیقه توسط پیشخدمت از وضع مجلس مطلع می‌شد و همین که فهمید چند دقیقه دیگر رأی گرفته می‌شود، فوراً درِ اتاقی را که بیان‌الملک در آن نماز می‌خواند، قفل کرد و کلیدش را در جیب گذاشت بعد در مجلس برای شرکت در رأی گیری حاضر شد. مؤتمن‌الملک (رئیس مقتدر مجلس) شروع به رأی گیری کرد. جبهه مخالفین دیدند، بیان‌‌الملک نیست و اگر او نباشد، موفق نخواهند شد. هر چه جوش زدند، فایده نداشت. اگر یکی از آنها بیرون می‌رفت ممکن بود همان دقیقه رأی گیری شده و بدتر شود. نماز بیان‌الملک که تمام شد، هر چه سعی کرد نتوانست از اتاق بیرون بیاید. دویدند در جلسه‌ مجلس، که کلید را از مدرس بگیرند. مدرس با ایماء و اشاره جواب داد که کلید نزد او نیست در این اثنا، رأی اعتماد گرفته شد و دولت اکثریت پیدا کرد و باقی ماند. سپس مدرس با عجله بیرون آمد و در را به روی بیان‌ الملک باز کرد، صورتش را بوسید و با لهجه‌ اصفهانی گفت:«جونم، مرد سیاسی! آخه حالا وقت نماز بود؟!!» 📚 منبع: مجله خواندنیها؛ ۸ مهرماه ۱۳۲۳ ‌📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436