🔻تعبیر خوابی که میرزاده عشقی دیده بود (بخش دوم) ✍ میرزا عشقی خوابش را با وحشتی که وجودش را فرا گرفته بود، برای دوستانش تعریف کرده و پیشنهاد می کند برای فرار از کشته شدن به طور ناشناس به روسیه فرار کنیم. او مقدمات سفر را فراهم کرده و قرار می شود چهارشنبه حرکت کنند . در روز سه شنبه دوستش، رحیم زاده صفوی انتظار او را می کشد ولی خبری از او نمی رسد لذا نوکری را به خانه عشقی می فرستد نوکر رحیم زاده صفوی حدود دو ساعت قبل از ظهر به خانه عشقی می رسد و می بیند که سر کوچه اتومبیلی ایستاده و دو نفر به سرعت به طرف آن می روند که سوار شوند و از آن طرف صدای زنهای همسایه را می شنود که فریاد می کنند: «خونخوارها جوان ناکام را کشتند» و عجیب آن است، کوچه ای که هیچ گاه منطقه گشت پلیس و ماءمورین تاءمینات نبود در ظرف یک لحظه چند نفر پلیس و مامور امنیتی دوان دوان می آیند و مانند اشخاصی که از همه چیز مطلع باشند، به خانه عشقی ریخته شاعر مجروح را بیرون کشیده در یک درشکه که سر کوچه آماده بود می نشانند ، عشقی که چشمش نوکر رحیم زاده صفوی می افتد فریاد می زند: «محمد خان به رفقا بگو به داد من برسند. محمد خان از این پاسبانها بپرس مرا کجا می برند ؟ بابا من نمی خواهم به مریضخانه نظمیه بیایم ، مرا به مریضخانه آمریکایی ببرید . . . » و همین طور جملات را در خیابانها مخصوصا در خیابان شاه آباد با فریاد تکرار می کرد، اما پلیسها گویا دستور داشتند. بخاطر داد و فریاد عشقی راضی می شوند اول او را به کمیساریای دولت ببرند که از آنجا مطابق میل او به مریضخانه آمریکایی منتقل شود اما همین که درشکه به در کمیساریا می رسد رئیس کمیساریا به پلیس ها فحاشی کرده می گوید : چرا به نظمیه نمی بریدش و او را بر خلاف درخواستش به مریضخانه نظمیه می برند! 📚منبع: تاریخ بیست ساله ایران جلد سوم؛ حسین مکی 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436