🔻تعبیر خوابی که میرزاده عشقی دیده بود (بخش سوم) ✍خبر به ملک الشعراء بهار در مجلس رسید که عشقی در مریضخانه شهربانی است و او را خواسته. بلافاصله به شهربانی می رود. به او می گویند باید مریضخانه بروید. اطاق های مریضخانه هیچگونه در و پنجره به خارج نداشت و روشنایی اطاقها از روزنه وسط سقف گنبدی می رسید . ملک الشعراء وقتی وضع را دید، رو به رحیم زاده صفوی کرد و گفت : خواب عشقی، خواب عشقی، زیر زمین و روزنه را تماشا کن! آنوقت صفوی خواب عشقی را بیاد آورد وقتی ملک الشعرا بهار نگاه می کند در اطاق تختخوابی دید که میرزاده عشقی روی آن به خواب ابدی رفته و نور آفتاب از روزنه سقف به سینه او افتاده بود و شاید در آن لحظه که عشقی برای آخرین لحظه چشم بر هم می گذاشت، نور آن روزنه که در خواب دیده بود به صورتش می تابید این نکته که میرزاده عشقی هنگامیکه چشم بر هم می گذارده و مژگان او تدریجا روی هم می افتاده، مانند همان حالتی بود که شاعر در خواب دیده بود. وقتی که جلوی روزنه به تدریج خاک ریز شده و راه نور بسته شد 📚منبع: تاریخ بیست ساله ایران جلد سوم؛ حسین مکی 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436