✍نمایندگان روس و انگلیس اصرار داشتند که اول ایران جمهوری شده و پدرم (فروغی) رئیس جمهور شود. که پدر قبول نکرد. بعد ساعد مراغه ای را پیشنهاد کردند و او هم با دلایلی روسها را منصرف کرد. سپس حمید میرزا قاجار را میخواستند شاه کنند که صورت نگرفت. سرانجام میخواستند شاپور غلامرضا را که ۱۸ سال داشت شاه کنند و پدرم نایب السلطنه باشد، آنرا هم پدرم رد کرد و سرانجام با سلطنت ولیعهد (محمدرضا) موافقت کردند.
رضا شاه تا آخرین روزهای سلطنتش می ترسید او را به اسارت گرفته به سیبری ببرند[...]
روز ۱۲ شهریور وزیر مختار انگلیس به منزل ما آمد با پدرم گفتگو کرد و چند بار هم با تلفن با اسمیرنوف سفیر شوروی مذاکره نمود. سرانجام به پدرم پنج روز مهلت داد که اگر رضا شاه از سلطنت کناره گیری نکند قوای متفقین وارد پایتخت خواند شد[...]
پدرم که قبلا استعفانامه را نوشته بود قرائت کرد. پس از پاکنویس، شاه بدون خواندن آنرا امضا نمود. ولیعهد به آنها ملحق میگردد. رضا شاه گفت من ولیعهد را به شما و هردو شما را به خدا میسپارم. آنگاه فرزند خود را در آغوش کشید و اشک از چشمش جاری شد. رضا شاه از جیب خود دستمال درآورد و اشکها را پاک کرد. پدرم میگفت لحظات غیرقابل تحملی بود، وداع پدر و پسر که از سرنوشت هم خبر نداشتند سنگ را منفجر میکرد.
📚منبع: ذکاالملک فروغی و شهریور ۲۰؛ باقر عاقلی
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436