من اما به آرامشِ واپسین فکر می کنم به درختی که انگشت های پوسیده ام در آوندش جاری ست و در انتظارِ پرنده ای ست که شاید از خاکِ گلوی تو دانه خورده باشد... بهشتی اگر هست لمسِ صدای آشنای تو باید باشد از پسِ هزار سال...