چه غریب احوال است آدمیزاد. دوست می‌دارد وُ دور می‌ماند. مشتاقی وُ مهجوری تاب‌سوز است ولی تاب می‌آورد. اگر پرنده بود، بر شاخه‌ی درختی نمی‌ماند بی‌یار در آشیان. پر می‌زد، می‌جهید بر آسمان، پرواز می‌کرد به هوای نفحات یار. دریغ که پرنده نیستیم. آدمیزادیم.