مرا شرمنده کرده سنگ بازیهای تقدیرم نمک از زخمهایم می‌چکد، از بس نمک گیرم من از دیروز خود جز کوله‌ی حسرت نیاوردم همین افسوس و حسرت ها، شده بر پای زنجیرم شکستم بی صدا وقتی که از چشم تو افتادم منِ آیینه را، این بی محلی کرد تکثیرم چه آشی پخته ای دنیا؟ من از این آش ها سیرم نمک گیر کدامین شوربختی ها شدی بخت نفس گیرم؟