حضرت آقای مجتهدی برای من تعریف کردند : باطنا مامور شدم تا به اصفهان رفته و به مدت یک هفته مرکب یکی از روضه خوان های صاحب دل را تر و خشک کنم ! به اصفهان رفتم و زنگ خانه را به صدا در آوردم ، در باز شد و صدایی از داخل خانه آمد که : خوش آمدید !‌ صفا آوردید ! داخل شوید ! وارد اتاق شدم . سید جلیل القدری که سنی از او می گذشت بر بالشی تکیه داده و نشسته بود . می خواست از جای برخیزد ولی نگذاشتم . در چشمان من خیره شد و گفت : چه به موقع آمدید ! چه خوب است انسان وقت شناس باشد لابد می دانید که شما را برای چه کاری فرستاده اند ؟! گفتم : درخدمتم امر فرمودند و آمدم . گفت : مدتی است که نای راه رفتن ندارم . اسبی دارم که با آن برای روضه خوانی به این محل و آن محل می روم چند روزی است که نتوانسته ام به او برسم . امروز صبح پس از خواندن زیارت عاشورا از مولایم امام حسین علیه السلام خواستم یکی از محبان خود را برای یک هفته مامور تیمار داری اسبم کند تا نقاهتم برطرف گردد . ‌و بعد اصطبل خانه را به من نشان داد و خود به استراحت پرداخت . حضرت آقای مجتهدی می فرمودند : در طول آن یک هفته اغلب اوقات آن سید پیرمرد در نحوه قشو کردن و تیمار داری اسبش نظارت می کردد و گاه نکاتی را در این باره به من تذکر می داد و من جز « سمعا و طاعتا »‌ سخنی نمی گفتم . یک هفته سپری شد و نقاهت وی نیز بر طرف گردید . از او خداحافظی کردم و از خانه بیرون آمدم . از حضرت آقای مجتهدی پرسیدم : شما که خانه آن روضه خوان را نمی شناختید ! نشانی منزل او را از که گرفتید ؟ فرمودند : معمولا در این گونه ماموریت ها ، نوری پیشاپیش من حرکت می کند و هرکجا توقف کند می فهمم که محل ماموریتم همان جاست و گاهی نیز به شیوه های دیگری راهنمایی می شوم . فرمودند : از آن خانه که بیرون آمدم ، ماموریت دیگری به من محول شد که بایستی به شیراز می رفتم . وقتی به دروازه قرآن شیراز رسیدم ، نوری مرا تا حافظیه همراهی کرد . پس از زیارت مرقد لسان الغیب ، از دیوان خواجه فال گرفتم ، این غزل آمد : تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود سر ما ،‌ خاک ره پیر مغان خواهد بود حلقه پیر مغانم ز ازل در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود … چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد تا دم صبح قیامت نگران خواهم بود فرمودند : پس از خروج از حافظیه ، باطنا دریافتم که باید به مشهد برگردم در اثنای راه با خود فکر می کردم که در زیارت آرامگاه لسان الغیب چه فیضی نهفته است که انسان را از اصفهان به شیراز می کشند و پس از کسب این توفیق ، آدمی را بلافاصله به دیار دیگر فرا می خوانند ؟! بعدها که انس بیشتری با غزلیات حافظ پیدا کردم به عظمت معنوی او بیشتر پی بردم و فهمیدم که خواجه ی شیراز از محارم درگاه است . آن مرد خدا سپس آه سردی کشیده گفتند : آقا جان ! چندین سال است که از این ماجرا می گذرد . ما را در مسیر سلوک ، از هیچ کوچه و پس کوجه ای نبردند جز آنکه جای پای لسان الغیب را در آنجا دیده ایم ! کسانی که با راز و رمز سلوک آشنا اند ، نشانه های راه را در غزلیات او می بینند ، و جمعی کوردل نیز به تفسیق و تکفیر او سرگرم اند . شعر حافظ حکم آینه ای را دارد که صورت باطنی هرکس در آن نقش می بندد ✍️کتاب در محضر لاهوتیان – ج اول – خاطره چهل و نهم – صفحه ۲۴۴(تارنمای رهرو) @Asemani_bashim