بی رمق بود و تا تکان میخورد به تنش نیزه و کمان میخورد وقتی افتاد دوره اش کردند چه لگد ها از این و آن میخورد هر کسی خسته بود عقب میرفت بدن خسته همچنان میخورد همه رفتند ، شمر ول کن نیست شمر تا رفت از سنان میخورد زیر لب گفت آب آب ، اما چکمه ها بود بر دهان میخورد شاعر : امیر فرخنده