نم، یا نه بسم الله گفتم و از خونه بیرون زدم به سمت مزون...
رسیدم، به درباغ نگاه کردم اه بازم نیست، هیییع نکنه اتفاقی براش افتاده؟ بزار برم بپرسم خب اگه اومد بیرون گفت چیکار داری چی بگم؟ بگم نگرانت شدم اومدم ببینم کجایی نیستی!!! ولشکن این همینجوری شم انگار از سوراخ اوزون افتاده همیشه دستاش تو جیبشه با اون ژستش هوففف من چمه باید یه سری پیش شادی برم دیگه داستان داره جدی میشه همینجوری تو فکر بودم و با اخم به در باغ نگاه میکردم که یه دفعه در باغ باز شد و یهو یه پسره اومد بیرون، دیدم خیلی خیت دارم نگاه میکنم سرمو انداختم پایین گفت: سلام
_سلام ابحی کاری داری؟
+نه، ینی اره اون پسری که اینجا زندگی میکنه امممم اسمش چی بوددد؟؟
_ایمان؟
+نمیدونم یه چشمای قهوه ای روشن داره مژه هاش هم پرپشته و بلنده همیشه ام دستاش تو جیبشه،
در حالی که باخنده سرشو به دوطرف تکون میدادگفت: خودشع ایمان، نگهبان این باغه من اون فقط اینحا هستیم، الان خونه نیست اومد میگم بهش کارش داشتید بگم کی هستید؟
+اممم فردا دوباره میام اینجا ممنون
_باشه خیر پیش
☆ایمان: صبح رفتم دانشگاه که تا ظهر طول کشید اومدم باغ وضوگرفتمو نماز کردم واقعا خستگی ازتنم در رفت چه کیفی داشته نماز خوندن و من غافل بودم خداببخشه، تا شب تو باغ سرگرم بودم بیل رو برداشتم و پای درختا رو درست کردم
شب که شد صفی اومد
_سلام داداش خسته نباشی
+سلام سلامت باشی
دیدم باخنده نزدیکم شد گفت: بیا جلو ببینم مژه هات چقد پرپشته؟
ابرو هام از تعحب رفت بالا
+چی میگی داداش چیکار به مژه های من داری
_ظهری از باغ اومدم بیرو دیدم یه دختره رو به رو در واستاده و با اخم به در باغ خیره شده سلام گفت جوابشو دادم گفتم کاری داری ابجی
تو رو کار داشت حالا بهش میگم ایمان رو میگی بر داشته میگه نمیدونم ولی چشماش قهوه ای روشنه مژه هاشم پرپشته، دستاشم همیشه تو جیباشه،
بعد زد زیر خنده
+مرززز نخند؟
در حالی که چشمک میزد گفت: داستان چیه داداش؟ ولی بهت نمیخوردا
+چه داستانی یکی مزاحمش میشد منم کمکش کردم همین!!
_اها، ولی خداییش تاحالا به مژه هات دقت نکرده بودم این ابجیمون روشنمون کرد!!
+بسه صفی کمتر مسخره کن
تاق باز دراز کشیدم منو صفی تو حیاط میخوابیدیم هوا خوب بود
به ستاره ها زل زدم هوففف نود درصد همون دختره اس
نمیدونم تو اون گیرو دار کی وقط کرده منو دید بزنه خنده ام گرفت لا حول ولا قوته الا بالله ببین الف بچه مارو مزحکه این صفی کرده حالا به مجید بگه پدرم در میاد، چشمام گرم شد و خوابیدم
🍁درویش سر کویش(N.B) 🍁
🌸🌸🌸🌸🌸