دشمنش دید که تنها شده است سوی او با هدف جنگ آمد نفسی خواست نفس تازه کند سوی پیشانی او سنگ آمد ---- سنگ تا سجده گهش را بوسید زخم چل ساله او کاری شد طاق محراب ملائک که شکست بر رخ آینه خون جاری شد --- خواست تا با پر پیراهن خود خون جاری شده را گیرد راه باز از حرمله تیری آمد رد شد از سینه و قلبش ناگاه --- قلم از درد به لکنت افتاد نفس شعر از این داغ برید جوری آن تیر دخیلش شده بود که فقط می شدش  از پشت کشید --- نبض عالم به تلاطم افتاد چرخ بی حرکت و گردون بی تاب تا که آن تیر دل از سینه برید خون شتک زد به زمین (کالمیزاب) --- تیر و شمشیر و سنان از هرسو بهر گلکاری باغش آمد دید سخت است پیاده شدنش نیزه داری به سراغش آمد --- حجت الله علی الدنیا را اهل دنیا به قصاوت کشتند پیش چشمان حرم، مولا را بی حیا ها سر فرصت کشتند ✍️: 🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592