بی تو در چشم من ای چشمِ مرا بینایی آسمان زشت شده با همۀ زیبایی تویی و گلشن سر سبز بهشت و پدرت منم و خانۀ آتش زده و تنهایی از نماز شب و آوای دعای زینب حجره ات گشته پر از زمزۀ زهرایی باکه این قصّه بگویم که پس ازمرگ رسول من شدم خانه نشین و تو شدی صحرایی ایستادی در خانه ز پی یاری من دیدم آنجا نبود دست تو را یارایی زدن فاطمه در خانه به نزد دو پسر وای از اینهمه بی باکی و بی پروایی جگرم خون شده یا رب چه تناسب دارد سیلی دیو و رخ انسیة الحورایی ای جوانمرگ علی کوه ستم با تو چه کرد که دو تا سرو قدت گشت بدان یکتایی کاش آن روز که بر بازوی تو ضربه زدند می گرفتند ز چشمان علی بینایی تا دم مرگ عزا دار توام یا زهرا ای عزدار تو هر شیعۀ عاشورایی چشم «میثم» همه جا در غم زهرا گردید نیست در حشر به جز اشک ورا دارایی ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592