کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت یک زن ویلچری، روی دو تا پا برگشت  کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد سجده ای کرد؛ سپس شیعه ی مولا برگشت  خسته بود از همه ی آینه ها تا این که زشت آمد،متحول شد و زیبا برگشت  آن که در صحن به دنبال شفا آمده بود با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت  زائری گفت چرا اشک ندارم آقا؟! نگهش کردی و با دیده‌ی دریا برگشت  یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم رفت تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت  به گمانم که به طور تو مشرف شده بود آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت  صبح درقامت یک مردگدا رفت حرم ظهر نزدیک اذان بود که آقا برگشت  جبرئیل آمده بود ازوسط عرش، حرم دوسه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت  نفس خادمتان خورد به آن نصرانی در حرم شیعه شد از مذهب ترسا برگشت  زائری بود مردد جلوی ترمینال مشکلی داشت از اول به خدا با برگشت ... ✍: جمعی از شعرای مشهد 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592