ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست غم، خلاص من آنجا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کزان میانه یکی کارگر شود ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یُمن لطف شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود بس نکته غیر حُسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست سرها بر آستانه ی او خاک در شود حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود ⛱کانال اشعار زیبا https://eitaa.com/asharziba