او را که جهان گمشده در حلقه میمش جبریل کند فخر که بودست ندیمش زانو زده پیشش ادب و مهر و کرامت تا درس بیاموزند از خلق کریمش هر آینه کردست خداوند تجلی در آینه خنده رحمان و رحیمش شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر در روز جزا گستره لطف عمیمش غرق است شکیبایی و محو است تساهل در ژرفی دریا صفت‌خوی حلیمش زد خاتمه بر خاتم دیرین نبوت شق‌القمر از شعشعه دُرِّ یتیمش آن همت والا که جهانی نتوانست هرگز بفریبد به متاع زر و سیمش همبال بهار است، که گل بشکفد از گل در باغ روان‌ها، وزش نرم نسیمش تابنده‌تر از مهر، ببین شمسه نامش مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش شاهد شده شعرم را، سوگند "لعمرک" آن مدح که فرموده خداوند علیمش کردست اگر ابلهی از جهل، جسارت جاوید محمد، که مبراست حریمش شاعر : محمد حسن مهدویانی 🌴🌷🌷🌴🌻🌴🌷🌷🌴 ⛱کانال اشعار زیبا 《🍃🍂@asharziba🍂🍃》