شب همان شب که سفر مبداء دوران می شد خط به خط باور تقویم مسلمان می شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شبِ خنجرها باز هم چاره، علی(ع) بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر .... تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید تیغِ عریان شده بالای سرش می‌رقصید مرد آن است که تا لحظه ی آخر مانده در شبِ خوف و خطر جای پیمبر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیه ی ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن ... "جگر شیر نداری سفر عشق مکن" عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر ؟ از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر ؟ یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی سید حمید رضا برقعی 🆔 @asheghane128