وفات -حضرت ام کلثوم(س) -(کوچکتر از همه من بودم...) کوچکتر از همه من بودم روزی که توی خونمون مادرم و زدن توو کوچه زیر آسمون مادرم و زدن جلو چشای باغبون مادرم و زدن خونه ی ما و دعوا / باورم نمی شد طناب و دست بابا / باورم نمی شد مادرم با بار شیشه / پشت در که افتاد روی چادرش رد پا / باورم نمی شد کوچک تر از همه من بودم یادمه که درد می‌کشید شبا نمی خوابید غربت بابام و که دید شبا نمی خوابید اون که شبونه پر کشید شبا نمی خوابید ما ها رو تنها گذاشت / باورم نمی شد بابام کفن که برداشت / باورم نمی شد بندهای کفن که وا شد / ما همه دویدیم بازوهاش هنوز ورم داشت / باورم نمی شد شاعر: @Asheghane_hazrat_zeynab