الفت گرفته با غم دل دیده ی ترش از قوم و خویش و دوست یکی نیست در برش چون کوه در برابر غم گر چه ایستاد دنیا دوباره تیره شده در برابرش جانش به لب رسیده و جانان نمی رسد ذکرش شده تبرک نام برادرش از پا فتاده یار یتیمان به شام و لیک نه مادرش رسیده به داد و نه خواهرش ما بین شام و کرب و بلا نامه بر شده در حال اختصار خیال کبوترش دارد به دل حکایت تلخی ز قتلگاه از ظلم اهل کوفه و از شمر و خنجرش مهجور مانده از وطن و از تبار خویش چشم انتظار مانده کسی نیست یاورش آن قهرمان که کاخ ستم را شکسته بود دست اجل چو سنگ شکسته است گوهرش دخت علی و فاطمه امشب مسافر است از شام سوی جنت و آغوش مادرش شام عزاست در دل عالم بیاد او سوزد چو شمع، سینه ی مدهوش و دفترش جمعه ۶ بهمن