بعد یک سال آمدم از راه خسته و رو سیاه و شرمنده انت کهف الامان! کجا برود غیر درگاه لطف تو بنده بنده ای که دوباره همراهش کوله باری گناه آورده بنده ای که بریده از همه جا و به لطفت پناه آورده عبد فرار تو منم آری حال اما فقد هربت الیک نادما مذعنا و منکسرا مستکینا وقفت بین یدیک بگذر از بنده یا "کریم الصفح" ای که بر سینه دست رد نزدی با تمام وجود می گویم: "یا رجایی علیک معتمدی" آمدم تا دوباره گریه کنم گریه درمان هر پریشانی است اشک تنها سلاح سربازی است که میان حصار زندانی است حرف از گریه شد دلم لرزید یاد "یابن شبیب" افتادم یاد "ان کنت باکیا لشی" یاد "شیب الخضیب" افتادم من بمیرم برای آقایی که میان دو نهر آب روان با لب تشنه... بس کن ای شاعر السلام علیک یا عطشان بارالها بدون شک آخر همه را با حسین می بخشی بهر بخشش بهانه می خواهی تو‌ به یک یا حسین می بخشی