🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وشش
-اشکالی داره؟
-اینقدر که تو با این مهدوی جینگ شدی گفتم دیگه به جای سالن می ری مسجد
شروین خندید.
-گاهی می رم خونش. آرامشش رو دوست دارم
-آخرش با همین آرامشش کار دستت می ده. بپا چیز خورت نکنه
سعید این را گفت و سیگارش را روشن کرد و پاکت را به شروین تعارف کرد. شروین سوئیچ را چرخاند.
-نمی خوام...
*
با هم دست دادند.سعید گفت:
- کجا بودی؟ تو مگه کلاس نداشتی؟
-قراره به تو گزارش روزانه بدم؟
-ببین مادر! من باید بدونم بچم کجا می ره، با کی می گرده، چه کار می کنه، فردا بزنن پسرم رومعتاد کنن تو جوابشو میدی؟
شروین سری تکان داد و خندید:
-ننه جون تو خودت مارو معتاد نکن، بقیه کاری با ما ندارن. از باشگاه چه خبر؟ بیکاری یه سر بریم؟
- من بیکارم اما رفتن یا نرفتن رو جیب تو تعین می کنه
-آرش؟ آره. پول دارم. از کنف کردنش حال می کنم
- کلاً کنف کردن حال میده
-بریم؟
- الان کلاس دارم
-مثبت بازی در نیار غیبت رو برا همین روزا خلق کردن دیگه
-باور کن جا ندارم. همین جوری هم نمره نمی آرم، بابا تو می خوای انصراف بدی، من که مخم تاب بر نداشته
-خیلی خب، اینقدر زَنجَموره نکن، برو
سعید رفت و شروین رفت سراغ شاهرخ. در زد:
- بیا تو
در را باز کرد.لبخند شاهرخ با دیدنش پر رنگ شد.
-سلام آقای کسرائی، بفرمائید
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
••
@asheghaneh_halal ••
🍃🍒