عاشقان_ظهور
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• #زندگی_پس_از_مرگ #قسمت8⃣1⃣1⃣ مؤلف گوید که من شایسته دیدم که این مناجات از آ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ⃣1⃣1⃣ 🌺🍃قصه ششم 🍃از حضرت صادق علیه السلام منقول است که روزی حضرت رسول صلی الله علیه وآله وسلم در مسجد، نماز صبح گزاردند، پس نظر کردند به سوی جوانی که او را «حارِثَه بن مالِک» می گفتند: دیدند که سرش از بسیاری بی خوابی به زیر می آید و رنگ رویش زرد شده و بدنش نحیف گشته و چشمهایش در سرش فرو رفته. حضرت از او پرسیدند که به چه حال صبح کرده [ای ؟ و چه حال داری ای حارثه؟ گفت: صبح کرده ام یا رسول اللَّه! با یقین. حضرت فرمود که: بر هر چیز که دعوی کنند، حقیقتی و علامتی و گواهی هست، حقیقت و علامت یقین تو چیست؟ گفت: حقیقت یقین من یا رسول اللَّه! این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد و شبها مرا بیدار دارد و روزهای گرم مرا به روزه می دارد و دل من از دنیا روی گردانیده، و آنچه در دنیا است مکروه دل من گردیده و یقین من مرتبه ای رسیده که گویا می بینم عرش خداوندم را که برای حساب در محشر نصب کرده اند و خلایق همه محشور شده اند و گویا من در میان ایشانم، و گویا می بینم اهل بهشت را که تَنَعُّم می نمایند در بهشت و در کرسی ها نشسته با یکدیگر آشنایی می کنند و صحبت می دارند و تکیه کرده اند، و گویا می بینم اهل جهنم را که در میان جهنم مُعَذَّبَند و استغاثه و فریاد می کنند و گویا زفیر آواز جهنّم در گوش من است. پس حضرت به اصحاب فرمود که: این بنده ای است که خدا دل او را به نور ایمان منّور گردانیده است. پس فرمود که بر این حال که داری ثابت باش. آن جوان، گفت: یا رسول اللَّه دعا کن که حق تعالی شهادت را روزی من گرداند. حضرت دعا کرد. چند روزی که شد حضرت، او را با جناب جعفر به جهاد فرستاد و بعد از نه نفر شهید شد.(360) 📚پی نوشتها 360) بحارالانوار، ج 70، ص 174. @asheghanezohor •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•