📜 ۲۳ ذی‌الحجه 📜 🔘 #بخش_اول 🔰 سراسیمه آمده بود و بی توقف. پریشان و آشفته حال، به خیمه گاه رسید و به جستجوی قافله سالار،از سویی به سویی روان شد و او را خواند. کاروانیان در اطراف او حلقه زدند ••• ••• ولی او، لَب از لَب نگُشود ••• 🔸قافله سالار از خیمه برون آمد و با نگاه به چهرۀ پرسشگر یاران، به مرد نزدیک شد.🔸 ••• مرد، نفس نفس زد و لبان خشکیده به زبان تر کرد ••• + مرد گفت: "صلوات خدا بر جدّت. خبری دارم که اگر بخواهید در خفا بگویم." - گفت: "خَلوت و جَلوت من با یارانم یکی است." + گفت: "خبر از مصیبت است." 🔹قافله سالار، کاسه ای آب طلبید و به او داد.🔹 ••• مرد نوشید و نفس تازه کرد ••• - قافله سالار گفت: "حالا بگو چه شده؟" + مرد گفت: "در حالی از کوفه خارج شدم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کُشته بودند، و با ریسمانی به پایشان، در کوچه و بازار می کشیدند." 🔺نفس ها در سینه ها ماندند و سکوت بود و سکوت، و نگاه مبهوت کاروانیان.🔻 🔵و قافله سالار پی در پی تکرار کرد. - گفت: "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ" ✔️ ادامه دارد • • • ● ۷ روز تا #محرم ● ● ۱۵ روز تا #تاسوعا ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده