روضه‌های مکتوب دههٔ اول محرم🖤💔 روضهٔ شب نهم (تاسوعا) ــ مصیبت ساقی لب‌تشنگان مرسوم است که شب و روز نهم محرم (تاسوعا) را به «حضرت ابوالفضل عباس بن علی بن ابی طالب علیهم السلام» اختصاص می‌دهند و برای آن جناب عزاداری می‌کنند. ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید و دانشمند بود؛ که از جهت زیبایی به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می‌گفتند، از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می‌نشست پایش به زمین می‌رسید، و زلال عِلم و ادب و معرفت را نیز بی واسطه از سرچشمهٔ سه امام معصوم(ع) نوشیده بود. ای حَرَمَتْ قبلهٔ حاجات ما/  یاد تو تسبیح و مناجات ما تاجِ شهیدانِ همه عالمی/ دست علی ، ماهِ بنی هاشمی ماه کجا؟ روی دلارام تو؟/ سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟ شمع شده، آب شده، سوخته/ روح ادب را ادب آموخته وی به دلیل شجاعت و جنگاوریِ بی همتایی که داشت، عَلَمدار امام حسین(ع) بود و هنگامی که امام(ع) لشکرِ کم تعداد خود را آماده جنگ می‌کرد، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس(ع) ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که پدرش «اسد الله الغالب علی بن ابی طالب(ع)» بود و از جانب مادر به "قبیله بنی کلاب" نسب می‌رساند که شجاع ترینِ عرب بودند. منابع معتبر تاریخی آورده‌اند که حضرت فاطمه زهراء(س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی(ع) وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند. پس از شهادت حضرت زهراء(س) و اتفاقات تلخ پس از آن، حضرت علی(ع) از برادر خویش «عقیل بن ابی طالب» که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده‌های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می‌دانست، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندانی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد. عقیل نیز «فاطمه بنت حزام بن خالد» از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: "در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد". امیرالمؤمنین(ع) آن بانو را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد؛ و فاطمه چهار پسر دلاور به نام‌های «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به «اُمُّ البَنین (مادر پسران)» مشهور گشت. شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت امیر(ع) را نمی‌دانست، ولی وقتی که در کربلا، امام حسین(ع) بی یار و یاور شد و این برادران شجاع ــ بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس(ع) ــ یک به یک در راه او جانبازی کردند، بصیرت علوی آشکار گردید. روز نهم محرم «شمر بن ذی الجوش» از سوی «عبیدالله بن زیاد» مأمور شد که اگر «عمر بن سعد» از دستور وی سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام(ع) حمله کند. او نیز از قبیلهٔ بنی کلاب بود و نسبت دوری با مادر حضرت عباس(ع) و برادرانش داشت. لذا امان نامه‌ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین(ع) جدا کند؛ و هم، باعث ضعف جبههٔ امام(ع) گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد! شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه‌های امام(ع) آمد و فریاد زد: "خواهرزادگان من کجا هستند؟!". عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: "چه می‌خواهی؟". شمر گفت: "برایتان امان نامه آورده‌ام. شما در امان هستید"! چهار جوان رشید پاسخ دادند: "لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می‌دهی در حالی که فرزند پیامبر در امان نیست؟!..."  و عباس(ع) بانگ برآورد: "دستت بریده باد که چه بد امانی آورده‌ای! ای دشمن خدا، آیا می‌گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان ملعونان و ملعون زادگان در آییم؟!"...  شمر خشمناک به اردوگاه اشقیاء بازگشت.