عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام(ع) به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس ــ علیهما السلام ــ باقی مانده بودند، عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: "ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟" امام سخت گریست و گفت: "برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی، کاروان پراکنده می‌شود". عباس پاسخ داد: "سینه‌ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می‌خواهم از این منافقین خونخواهی کنم"... عباس(ع) به سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد؛ ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. آن جناب که این حالت را دید به سوی خیمه‌گاه برگشت تا مجدداً با برادر صحبت کند و اجازهٔ نبرد بگیرد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را از داخل خیمه‌ها شنید که از تشنگی فریاد می‌زدند: "العطش... العطش...". پس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ رود فرات کرد تا برای کودکان آبی بیاورد: لا ارهب الموت إذا الموت زقا/ حتی اواری فی المصالیت لقا نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا/ إنّی انا العباس اغدو بالسقا ولا اخاف الشر یوم الملتقی یعنی: از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند/ تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است/ من عباس هستم با مشک می آیم و روز نبرد از شر نمی‌هراسم مقاتل نوشته‌اند که چهار هزار نفر از سپاه دشمن سد راه او شده و به سوی او تیر می‌انداختند و تلاش می‌کردند تا مانع رسیدن وی به آب شوند؛ اما عباس(ع) دلاورانه خود را به شریعهٔ فرات رساند... پس از ساعت‌ها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می‌خواند. وی مشت‌ها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد، اما به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه‌ها تازاند. لشکر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله(ص) نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می‌کرد... تا اینکه یکی از لشکریان با شمشیر، دست راست حضرت را قطع کرد.  عباس قهرمان فریاد برآورد: والله إن قطعتموا یمینی/ إنّی احامی أبداً عن دینی و عن إمامٍ صادق الیقین/ نجل النبی الطاهر الأمین یعنی: به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید/ تا ابد از آیینم دفاع خواهم کرد و از امامی که صادق الیقین است/ همان فرزند پیامبر پاک و امین آنگاه مشک را به دوش دیگر انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غریو شیر حیدر آسمان را پر کرد که: يا نَفسُ لا تَخشَي مِنَ الكُفّارِ/ وأبشِري بِرَحمَةِ الجَبّارِ مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ المُختارِ/ قَد قَطَعوا بِبَغيِهِم يَساري فَأصلِهِم يا رَبِّ حَرَّ النّارِ یعنی: ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده/ و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار/ (خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن عباس با وجود قطع دو دست، نا امید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه‌گاه برساند... ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن/ من دست ندارم ، تو مرا یاری کن من وعده آبِ تو به اصغر دادم/ یک جرعه برای او نگهداری کن اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس(ع) دیگر مأیوس شود... ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم/ «زهرا»ست نشسته، آبروداری کن اندکی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت(ع) نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لب‌تشنگان، بی ساقی و حسین(ع) بی‌ علمدار گردد... سرانجام یکی از لشکریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد؛ که سر او ــ مانند فرق مبارک پدرش علی(ع) ــ شکافت... اینجا بود که حضرت فریاد زد: " یا ابا عبدالله علیكَ مِنّي السلام... برادرم خداحافظ". امام حسین(ع) با شنیدن این فریاد، خود را به پیکر برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: "الآن انکسر ظهري و قلّت حیلتي... اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد" ... ألا لعنة الله علی القوم الظالمین؛ و سیعلم الذین ظلموا أيّ منقلب ینقلبون. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✓ منابع اصلی: ۱. سید محسن امین؛ أعیان الشیعة؛ بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ ق. ۲. سید بن طاووس؛ اللهوف في قتلی الطفوف؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴. ۳. شیخ عباس قمی؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی؛ قم: انتشارات ذوی‌القربی، ۱۳۷۸. ۴. اشعار فارسی، زبان حال هستند و و برگرفته‌اند از جزوه آموزشی آداب مرثیه‌خوانی با عنوان طنین عشق؛ تهیه مرتضی وافی؛ قم: انتشارات شفق، ۱۳۸۰.