یه روزی امیرالمومنین(ع) به حجر گفت: حجر اگه ازت بخوان از من تبری بجویی چیکار میکنی؟! حجر گفت: آقا اگه روزی منو تیکه تیکه بکنن در آتیش بسوزونن هم از شما تبری نمیجویم... امیرالمومنین(ع) دیگه چیزی نگفتند ... حجر رفت و امیرالمومنین (ع) شهید شد سالها بعد معاویه او را دستگیر کرد با شش نفر دیگر از محبان و عاشقان علی(ع) که یکی از اون شش نفر پسر حجر بود... معاویه به پسر حجر گفت از علی(ع) تبری بجو تا جانت را ببخشم ... حجر یه لبخندی زد و گفت: من سالها پیش در خدمت مولام امیر المومنین(ع) باید به شهادت می‌رسیدم سالها زیادی زندم...تو منو از مرگ میترسونی؟! وقتی خواستن گردن بزنن حجر گفت اول گردن پسرمو بزن همه تعجب کردند ...گردن همه رو زدن و حجر موند... بهش متلک انداختن که در کشته شدن پسرت تعجیل کردی...چطور شد که اونو گفتی اول گردن بزنن؟ حجر گفت : میترسیدم اگه اول منو گردن بزنید پسرم وقتی که شمشیر رو بر گردن من ببینه در ولایت امیر المومنین(ع) متزلزل بشه... من پر از محبت علی(ع) هستم فرزندم که هیچ همه فرزندانم به فدای علی (ع)... گفت هر وقت منو گردن زدید خون صورتمو پاک نکنید بزارید وقتی ملاقات کردم مولای خودمو بگم آقا من بر سر پیمانم با شما ایستادم گفتم تبری نمی جویم اگه منو تیکه تیکه کنن... تجدید پیمان با مولا امیرالمومنین (ع) راهپیمایی عظیم غدیر