🌺🌿
✍🏻کتاب «عشقالگر» نوشتۀ سیده مارال بابائی ، روایتی زیبا از عشقی میان فرجام و نافرجام و سید حسین که خود را سرزنش میکند زیرا برای یک لحظه فکر کردن به معشوق، شهادت را از کف میدهد.
🔖در برشی از کتاب میخوانید :
می گویند یک گلوله ام ۱۶ با سرعت تقریبی ۳۴۰۰ کیلومتر در ثانیه حرکت می کند؛ سرعتی که فراتر از سرعت صوت است. این به آن معناست که اگر تیری به قلبتان شلیک شود و گلوله در آن فرو برود، شما حتی صدای تیری را که جانتان را از شما می گیرد نمیشنوید نمیدانم چه شد چشم هایش از گلوله مسلسل هم مرگبارتر شدند و قبل از آنکه نگاهی میانمان رد و بدل شود، جانم را آن خودش کرد. امیر محمد وسط آوار ساختمانی ویران شده کنار شعله آتش نشسته است.
بوی چوب سوخته و نم هوا ترکیب شده اند. امیر محمد به آتش زل زده است و نور طلایی رنگ شعله بر روی صورتش بازتاب میشود معلوم است فکر و خیالات زیادی در سر دارد؛ آن چنان که متوجه حضورم نمیشود دستانش را دراز میکند و نوک انگشتهایش را به آتش نزدیک میکند و عقب میکشد. به شوخی با صدای بلند صدایش میزنم به به! حاج امیر نور بالا میزنی امشب! دستت رو نسوزونی حالا! دستپاچه میشود. از جایش تکان میخورد و می گوید: «کی اومدی؟ یه اهنی یه اوهونی....
#رمان_امنیتی
#جاسوسی
🌿🌿🌿