داستانِ پاداش ِ مهربانی🌺 بسم الله الرحمن الرحیم🌹 روزی روزگاری پسرکی در مزرعه ای زندگی می کرد.🚶 او با حیواناتِ مزرعه مهربان بود .وبازی می کرد.وشاد بود. روزی کلاغِ شیطونی به مزرعه انهاامد. ومی خواست جوجه های مرغِ پسرک را بخورد. پسرک با مهربانی قالبِ پنیری جلوی کلاغ گذاشت. وبه او گفت :بفرما پنیرِ محلی😊 کلاغ باخوشحالی نشست وگفت:ممنونم وپنیرِ خوشمزه راخورد. بعد گفت: ای پسرِ خوب با مهربانی که تو کردی من به تو قول می دهم که دیگر هیچ کلاغی جوجه نخورد. وازان به بعد همه کلاغها با پسر وحیوانات او دوست شدند. ودیگر هیچ کلاغی جوجه نخورد😊 این بود نتیجه مهربانی کردن😊 مهربان باشیم😊🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/3567124493Cb0735de9fc @dastanhay محمد حسین دری😊😊😊😊