-کودکانه به نام خدای مهربون❤ همه با هم 🌹 تویک جنگل که اسمانش ابی ودرختانش سرسبزوسربه فلک کشیده بود؛حیوانات زیادی به خیروخوشی کنارهم زندگی می کردند. یه روزکه باباها مشغول کارومامان هاهم داشتندغذادرست می کردند ؛صدای شیپوربلندی توجنگل پیچید. همه ی حیوانهای جنگل باعجله به میدونی که وسط جنگل بود اومدند. اقاگرگه به شیری که وسط جنگل نشسته بود اشاره کرد،وگفت: ((ازامروزبه بعد این شیر بزرگ ،سلطان جنگله!!! وشماهرروزباید برای اون غذابیارید.واگه ازدستورهای اقاشیره سرپیچی کنید،تنبیه می شید)) شیر به حیوونهانگاهی کرد؛وچنان غرشی کرد ودندونهاش روبه حیوونهانشان دادکه همه شون ازترس لرزیدند،وچشمی گفتند وبه خونه هاشون برگشتند. ازفرداهرروزحیوونهای جنگل برای اقاشیره غذامی بردند ،ودیگه صدای خنده وشادی ازخونه هیچکدوم ازحیوونهاشنیده نمی شد. بعدازچندروزبزداناکه برای انجام کاری به بیرون ازجنگل رفته بود برگشت . وازماجراباخبرشد. یک شب همه حیوونهاروتوخونه اش جمع کرد وگفت:((این چه جورزندگیه که برای خودتون درست کردید؟چرابااین شیر زورگونمی جگنید؟)) اقافیله گفت :((اخه اون خیلی قویه، مازورمون به اون نمی رسه !!)) زرافه گفت:((اگه براش غذانبریم،وگرسنه بمونه همه مارومیخوره!!!ماازاون می ترسیم.)) بزداناگفت:((اگه همه باهم اتحادداشته باشیم،وازاون نترسیم ،می تونیم درمقابل زورگویی های شیربدجنس بایستیم واون روازجنگل بیرون کنیم،ودوباره ارامش روبه جنگل برگردونیم.) حیوونهاهمگی باخوشحالی گفتند:مابرای مبارزه اماده ایم. همون شب، باباهاومامان هاوحتی بچه هاچوب به دست ،به درخونه شیررفتند. شیرازخونه اش اومدبیرون وباصدای بلندغرید . چون همه حیوونها باهم بودند ازغرش شیرنترسیدند ؛وباعصبانیت به اوحمله کردند. شیر ودوستانش که دیدند نمیتونندحریف حیوانهای جنگل بشوند دمشون روگذاشتند روکولشون وفرارکردند. بچه هاباخوشحالی دادزدند، اخ جووووون ماشیرروازجنگل بیرون کردیم. ازاون روزبه بعد دوباره ارامش واسایش به جنگل برگشت ،وبچه ها یادگرفتندکه اگه باهم متحدباشند میتونند باهرزورگویی مبارزه کنند. (خانم نصرآبادی) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون