۳۰۴) صدای پدر از جا پراندم: -تینا! خوبی؟ -وای ببخشید، سلام. از خجالت سر زیر انداختم. رویا خانم لبخند زد: -سلام دخترم، خوبی؟ رسیدن بخیر. -ممنونم، بفرمایید. پدر از دستپاچگی ام خنده اش گرفت. دستش را لابه لای موهایم فرو کرد: -هنوز هم‌ کوچولویی. گونه ام را بوسید و وارد شد. رویا خانم جعبه شیرینی را دستم داد و به‌ گرمی مادر را در آغوش گرفت و احوالپرسی کرد. پدر به آشپزخانه رفت و پاکت های خرید را روی میز گذاشت. احوال مادر را پرسید و کمی کنارش ماند. با ظرف شیرینی به پذیرایی رفتم. بعد از تعارف آن را روی میز گذاشتم. دستم را گرفت و صورتش را نزدیک آورد. گونه ام را بوسید و کنار خودش برایم جا باز کرد. سر به زیر با گونه های سرخ، کنارش نشستم.‌ سراغ ساحل را گرفتم که گفت: -مشغول پرستاری از امیر آقاست. -دلم براش تنگ شده. -عصر با هم می ریم بهشون سر می زنیم. از وعده ای که داد، خوشحال و متعجب شدم. مادر سینی چای به دست آمد و کنارم نشست. پدر هم رو برویمان جای گرفت. رضایت و خوشحالی، در چهره اش نمایان بود. از آرامشی که به خانه مان مهمان شده بود، خوشحال بودم.‌ از امیر آقا و ساحل صحبت می کردیم که سینا هم آمد. بعد از نماز و صرف ناهار، ظرف ها را شستم و جا به جا کردم. پدر دستم را گرفت و کنار خود نشاند. سینا را هم در سمت دیگرش جای داد. بوسه ای به پیشانی امان زد: -به زودی براتون یه خبر خوش دارم. ولی یه کوچولو دیگه باید صبر کنید. چشمانم را بستم و با خود فکر کردم،"یعنی خبر خوشش چیست؟" سینا هر چه اصرار کرد، پدر جوابی نداد. اما از لبخندهای رویا خانم مشخص بود که همه چیز را می داند. من که حسابی گیج بودم، ترجیح دادم، سکوت کنم. به اندازه کافی ذهنم درگیری داشت. عصر همگی به دیدن امیر آقا رفتیم. ساحل و ریحانه را در آغوش گرفتم و با هم در اتاق ریحانه جمع شدیم و کلی حرف زدیم. ساحل اشاره به بیرون اتاق کرد: -تینا جان، این هم یک رنج دیگه توی زندگی من. خدا رو شکر به خیر گذشته، ولی خب تا خوب خوب بشه، یه کم طول می کشه. ریحانه چشمکی زد: -واه، تا باشه از این رنج ها. حالا خوبه به خاطر همین رنجه که حالا حالا داداشم کنارتون هست. ساحل با گونه های سرخ شده و لب های کش آمده، از اتاق بیرون رفت. به ریحانه نگاه کردم: -لطفا واسه خواهر من، خواهر شوهر بازی درنیار. و گرنه با خودم طرفی. انگشتانش را تکان داد و به قصد قلقلک دادن به سمتم آمد. از دستش فرار کردم. ولی کلی خندیدیم. آرام که شدیم، با خودم فکر کردم، شاید از ریحانه هم بتوانم کمک بگیرم. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490