✨﷽✨ 💫🌟🌙 🌙🌟💫 ✍حکایت : پاكدامنی 🌺🍃 🍃 حكايت شده كه در بصره جوانی به مسكی معروف بود، زيرا بوی خـوش مشـك هميشـه از وی به اطراف منتشر بود، چون علت را از وی جويا شدند» »در جواب گفت: «مـن جـوانی خوش تيپ و خوش قيافه و دارای شرم و حيا بودم، مردم هميشه به پدرم ميگفتند: او را در مغازهات بنشان تا با مردم برخورد داشته باشد و اين كمروئی اش برطرف گردد، پدرم مرا در مغازه پارچه فروشی نشانيد» »پيرزنی آمد و متاعی طلبيد، «آنچه خواست به او تحويل دادم، به من گفت: با من بيا تا پولت را بدهم، همراه او رفتم تا ايـن كـه در كـاخ بزرگـی وارد شد، آن كاخ بزرگ بود و در آن آن تختـی قـرار داشـت» »روی تخـت دختـر «جوانی بر فرش طئيرنگ نشسته بود، دختر مرا گرفت و به سينه اش چسپانيد، مـن بـه ياد خدا افتادم، گفت: اشكالی ندارد، ليكن من جهت نجات خود از اين ابـتء عظـيم بـه بهانه دستشوئی رفتم و تمام بدنم را با كثافت ماليدم، آنگاه آمدم مـوقعی كـه مـرا بـا ايـن حالت ديد، گفت: »اين شخص ديوانه است، «بدين ترتيب من از اين مهلكه جان سالم بـدر بردم، همان شب در خواب ديدم كه شخصی آمد و گفت: تو با يوسف بـن يعقـوب چـه نسبتي داري؟! سپس گفت: آيا مرا ميشناسي؟ گفتم: خير، فرمود: من جبرئيل هستم، آنگاه دستش را بر تمام بدنم ماليد از آن لحظه به بعد بوی مشك از بدنم به اطراف منتشر است» (و آن بوی خوش جبرئيل و از بركت تقوی و پاكدامنی می باشد 🍃 🌺🍃 ____________ ✅ با به روز باشید👇 ✅ @asre_qom