🏴 آه از غمی که تازه شود با غم دگر! چند سالی است که سرمایِ زمستانِ دی ماه را بیش از قبل حس می کنیم و این سرما تا مغز استخوان مان نفوذ می کند. این روزها هر چه می گذشتند و به بامداد سیزدهم دی ماه نزدیک تر می شدیم، حس آشوب و تشویش به دل مان بیشتر چنگ می زد. اما در نهایت باید این روز را هم پشت سر می گذاشتیم. . حالا سیزدهمِ دی شد. لباس مشکی به تن کردیم و دوباره عزادار شهادت سرداری شدیم که نبودش را در وقایع گذشته بیش از بیش با تک تک سلول هایمان درک کردیم. . ولی امان داده نشد... غم روی غم انباشته شد. درد به درد اضافه شد. قاب کوچک تلویزیون، تنها دلخوشی مان برای باخبر شدن از حال هموطنان مان شد. این خبر را حتی نمی توان بازگو کرد. آخر چطور می شود... عزیزان مان در شهر کرمان، در نزدیکی سردار دل ها تک به تک پر کشیدند و طعم نابِ شهادت را چشیدند و زمین از خون شان گلگون شده است. و کودکی که هنوز حروف الفبا را بلد نبود، مشق شهادت را در عمل به رخ عالمیان کشید. در این مهلکه دردناک، خدایمان صبر عطا کند و دل خوش هستیم به این آیه که: وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ ✍ زهرا حاجی از تهران 🖤@astanehmehr