#قسمت_چهل_و_هفتم
🎧
#رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت ۴۶
جاوید رفت به سمت قم و گفت امشب اینجا میمونیم ، لیلیت گفت نه من جایی نمیمونم میخوام مستقیم برم پیش مامانتون تهران
ولی جاوید اصرار کرد که لیلیت رو ببره یه جای خوب ولی لیلیت میگفت نه! ولی وقتی شنید جاوید میخواد ببرتش حرم پاهاش شل شد وخیییلی خوشحال شد ...وقتی صدای نوحه رو شنید صدای قشنگ سید مهدی براش تداعی شد و بااون پای دردناکش رفت سراغ مداحه ولی ....
😭
مثل دیونه ها رفت توی گمشدگان و گفت سید مهدی فرج اللهی رو گم کردم اونام توی بلندگو اعلام کردن و همین که با صدای بلنداعلام شده بود قلبشو آروم میکرد و انگار داشت باور میکرد اون توی حرم گم شده
...خادم حرم گفت انگار پیداشدن یکی داره براتون دست تکون میده لیلیت باتعجب نگاه کرد دید دوباره که جاویده ...!!!!
....بعد ازمدتی صحبت، قبول کردباجاوید بره شام بخوره ☺️ میزشو جوری انتخاب کرد که گنبد پیداباشه و ....
....ورود به تهران لیلیت رو به خاطرات تلخش نزدیک میکرد ...تهران براش مثل کنده سوخته ای بود که هنوز دود میکرد و آزارش میداد...
...همون شب توخونه جاوید اینا نیمه شب موقع راز ونیازش باخدا اقرار و اعتراف های مهمی کرد .....
باهم بقیه ماجرارو بشنویم
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c