ادامه ی قسمت اول صدای یکی دیگه اومدکه اونم بلند صدام می کرد مامان بیا تموم شد. اون یکی روی صندلی کودک بود و در دستشویی نیمه باز بود. وای خدایا! من سه تا بچه دارم؟! چقدر شیرین بود، من دیگه تنها نبودم. ناگهان صدای محکم درب واحد بغلی اومد و من رو از خواب بیدار کرد.خدایا بازم که فقط خوابش رو دیدم. چه شیرین وچه عجیب! من هیچ وقت توی خوابهام چند تا بچه نداشتم کاش بیشتر باهاشون بودم. باز شوهر حورا پله ها رو تند تند میرفت پایین .چقدر این مرد همیشه عجله داره. صدای گوشیم دراومد. احسان بود؛ مثل همیشه پیامک داده بود همسر گلم چطوره؟ جوابشو نوشتم حتما الان داره پشت گوشیش لبخند عاشقونه میزنه. صدای زنگ اومد. حورا بود.عصبانی و دلشکسته و پریشون! درمونده بودو اومده بود برام تعریف کنه که چه میثم بدجنسی داره. چقدر این دختر ستم کشیده ست؛ نه مثلش رودیدم نه شنیدم. حیف اون دسته گلی که خدا به اینا داده! 📝 نویسنده : مطهره پیوسته 🎨 تصویرگر:معصومه آیدین از کشورترکیه کپی با ذکر نام نویسنده وتصویرگر بلامانع است. @astanehmehr